ﮔﻮﺵ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ !
ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﻨﺪﻡ !
ﺯﺑﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﮔﺎﺯ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ !
ﻭﻟﯽ ﺣﺮﯾﻒ ﺍﻓﮑﺎﺭﻡ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻡ !
ﭼﻘﺪﺭ ﺩﺭﺩﻧﺎﮎ ﺍﺳﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﻥ !!!…
ﺧﻮﺵ ﺑﺤﺎﻝ ﻋﺮﻭﺳﮏ ﺁﻭﯾﺰﺍﻥ ﺑﻪ ﺁﯾﻨﻪ ﻣﺎﺷﯿﻦ،
تماﻡ ﭘﺴﺘﯽ ﺑﻠﻨﺪﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﺶ ﺭﺍ ﻓﻘﻂ ﻣﯿﺮﻗﺼﺪ !!!…
ﮐﺎﺵ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺯ ﺁﺧﺮ ﺑﻪ ﺍﻭﻝ ﺑﻮﺩ
ﭘﯿﺮ ﺑﺪﻧﯿﺎ ﻣﯽ ﺁﻣﺪﯾﻢ
ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺩﺭ ﺭﺧﺪﺍﺩ ﯾﮏ ﻋﺸﻖ ﺟﻮﺍﻥ ﻣﯿﺸﺪﯾﻢ
ﺳﭙﺲ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﻣﯽ ﺷﺪﯾﻢ
ﻭﺩﺭ ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺒﯽتاریک ،
ﺑﺎ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﻫﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﺁﺭﺍﻡمیمردیم
و اینقدر درد عشق نمیکشیدیم و هر لحظه نمیمردیم
و وای به حال آن کسی که مارا در جوانی عاشق میکند
وجوانیمان را به پیری فرتوت تبدیل میکند
کاش هرگز زاده نشده بودم و یا هرگز عاشق نشده بودم
کاش دیوانه ای بودم تا میتوانستم به همه ی غم و شادی هایم
بی تفاوت باشم و همیشه بخندم و آن گاه خنده درمان قلب بیمارم میشد
پیرو فرتوت و پر از غصه شده جان و تنم
حالیا عاشق و شیدای غم دوست منم
لیلایم دور شد از من بدهیدم خبرش
که دوچشمم به در و منتظر پیراهنم
آه! که نبودت، به من آتشِ جان زد
سوختم از این عشق، که تو را بی وفا کرد…
من شدم آن کس، که روم پیِ مستی
قلبِ مرا، تو شکســتی…
دل به تو دادم، که غمم برهانی
نشوی تو همان کس، که به درد بکشانی
کاش که شود باز، که یه روز تو بیایی و بمـــانی…
حال که دگر، که مرا تو نخواهی…
تو بگو چه کنم، که هوایت برهد ز سرم؟
تو ندانی که خود، که تمامِ منی
تو همانی که من نتوانم، از یاد ببرم
بعد از آن همه زخم، که به جانِ من افتاد
تو به تسکینِ دلِ یارِ دگر بودی!
من به جان بخریدم، که بمیرم و امّا برسی به کسی که به آن دل داده بودی…
چی میشود نازی زیبای من که بیایی و بمانی
حال که دگر، که مرا تو نخواهی…
تو بگو چه کنم، که هوایت برهد ز سرم؟
میخانه دگر جای من بی سرو پا نیست-
بگذار به پشت در میخانه بمیرم-
هر کس به کسی نازد من هم به تو نازم-
ای کاش که جان بر سر کوی تو ببازم-
ترسم تو بیایی من آن روز نباشم-
ای کاش که من خاک سر راه تو باشم-
شاید که دگر میکده را درک نکردم-
یک بار بیا تا که به دور تو بگردم
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
دلواپسی من
از نیامدنت نیست!
میترسم در پس این دل دل زدنها
بیایی و
دلخواه تو نباشم!!
نازی جانم بزرگترین دروغ زندگیت یادته گفتی همیشه عاشقت میمانم اما نماندی
گفتی هیچ وقت تنهات نمیزارم اما تنهام گذاشتی ورفتی
گـاهـی بـرای او
چـیـزهـایـی مـی نـویـسـی
بـعـد پـاک مـی کـنـی . .
پـاک مـی کـنـی . . .
او هـیـچ یـک از حـرف هـای تـو را
نـمی خـوانـد
امـا تـو
تـمـام حـرف هـایـت را گـفـتـه ای . .
و من گاهی اونقدر حرف دارم برای گفتن
مینویسم و باز پاک میکنم ومینویسم و باز پاک میکنم
که مبادا تو بیایی و بخوانی و از حرفهای من دلت بگیرد
و من نمیخواهم حتی یک لحظه هم تو دلگیر شوی از حرفهای من
وحتی یک لحظه هم دلت اشوب شود تو باید همیشه شاد باشی
این منم که باید همیشه دلم اشوب باشد چون شاید بتوانم تحمل کنم
اما تو باید همیشه شاد ترین ادم باشی چون من بجای تو
همه ی غصه ها را میخورم همه سختی های این جدایی را تحمل میکنم
چون تو هنوز من را داری که این همه مشکلات را تحمل کنم و من تورا ندارم
فرق من تو این است و منم اگر تورا داشتم دیگر شادترین بودم
و ای کاش من هم تورا داشتمو.
سرگرمی ام شده گرفتن فال حافظ و من خسته از جواب های تکراری :
غم تمام می شود”غصه نخور”
مشکلات حل می شود ”
و …
دلم می گیرد ، چرا حافظ نمی داند بی او هیچ چیز تمامی ندارد جز این زندگی ؟!
چرا خافظ نمیدانی او سالهاست رفته است و من همچنان بدون او غمگین و افسرده ام
و چرا حافظ نمیدانی من روز به روز موهایم سفید میشود و پیری به سراغم می اید
و شاید روزی برسد او بیایید و من ان چیزی که او میخواد نباشم
و از جوانی و از ان چیزی که در تصور او هست از من نمانده باشد
و یا روزی اوبیایید که دیگر من نباشم
درباره این سایت