محل تبلیغات شما

 

آه! که نبودت، به من آتشِ جان زد


سوختم از این عشق، که تو را بی وفا کرد…


من شدم آن کس، که روم پیِ مستی


قلبِ مرا، تو شکســتی…


دل به تو دادم، که غمم برهانی


نشوی تو همان کس، که به درد بکشانی


کاش که شود باز، که یه روز تو بیایی و بمـــانی…


حال که دگر، که مرا تو نخواهی…


تو بگو چه کنم، که هوایت برهد ز سرم؟

 

تو ندانی که خود، که تمامِ منی


تو همانی که من نتوانم، از یاد ببرم


بعد از آن همه زخم، که به جانِ من افتاد


تو به تسکینِ دلِ یارِ دگر بودی!


من به جان بخریدم، که بمیرم و امّا برسی به کسی که به آن دل داده بودی…

چی میشود نازی زیبای من که بیایی و بمانی 

حال که دگر، که مرا تو نخواهی…
تو بگو چه کنم، که هوایت برهد ز سرم؟

 

عجب دنیایی دارد آشناییها

کاش که شود باز، که یه روز تو بیایی و بمـــانی…

میترسم روزی بیایی و من دلخواه تو نباشم

تو ,بیایی ,مرا ,دگر، ,روز ,یه ,که به ,بیایی و ,روز تو ,تو بیایی ,یه روز

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

بیمه معلم وبلاگ اطلاع رسانی فروشگاه اینترنتی اپو دانشگاه پژوهی و مطالعات آموزش عالی